مهندسی دختر خوشگلی دید که با پدرش گدائی میکرد .

 از پدرش دختر را خواستگاری کرد. پدرش گفت اگه دختر من را میخواهی باید سه روز با من گدائی کنی تا به دخترم نگویی گدا .

مهندس بعد از مدتی فکر کردن قبول کرد .

روز دوم گدایی ، دخترک دید مهندس گریه میکنه .

علت  را پرسید .

مهندس گفت بخاطر خودم گریه میکنم که چندین سال تو عسلویه

وقتمو تلف کردم !!!